صفحات

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

ضمن سلام
نام من سبز است

پدرم در 22 بهمن 1357 تولد یافت و به همراه میلیونها نفر از برادران و خواهران خود در راهپیمایی معروف به کره ماه جهت دیدار با مظهر عدالت و آزادی از باب رفع عطش یک قرن و ناکام مانده از بحر قطره ای

پدربزرگم را در 28 مرداد 1332 سر بریدندجد بزرگم بنام مشروطه نام معرف حضورتان هستچرا تا این درجه اجعاف , واقعا مگر می شود در برابر تابیدن خورشید را گرفت؟خود می دانی که من نه حرامزاده ام و نه لقمه حرام چرا نمی پذیرید حقیقت را بر عکس تلاش شما بر این امر حرام نیست بر عکس گذشته من دارای شناسنامه ای رسمی و کامل هستم می دانی ثفاوت من سبز با شما و حتی پدر خود (22 بهمن ) در فکر و اندیشه من عشق به همه هستی نه بصورت گزینشی به همین دلیل همراه با پدران و مادران خود در شکستن بت همراه هم اما هرگز دیگر بتی را نخواهم ساخت که دیگر ندا ها و سهراب ها را باز از دست دهیم هرگزاندیشه من سبز باور کنید که یقین دارم که می دانی سراسر توام با بشر دوستی ، شرافت ، عزت و استقلال خود و ملت و مملکت استوار استمن سبز شیفته آزادیم، من سبز تشنه عدالتم ، من دمکراسی که حق همه بشریت است طلب میکنم من سبز یک اصلاح گر تمام عیارم نه شورشیم و نه دیگر انقلابی را طالبم که یقین دارم هر دو فنای ایران و ایرانی را مهیا میکند . باور کنید فقط و فقط اصلاح ، اصلاح و اصلاح در تمامی امور قدمی هم به عقب نمی توانم بردارم که ایمان دارم این شمایید که بیش از حد معمول قدم برداشته تا درجه ای که فشار نعلین شما بر گلویم کاملا لمس نموده ام .پس شما باید به عقب برگردید عقب نشینی من جز مرگ ارمغانی برای من ندارد شما و یارانتان دائما در حال فتح قلعه های رنگارنگ هستید اگر لحظه ای پایین را نگاه کنید به روشنی کویری سوزان و مرگ آوری را می بینید که میلیونها هموطن تو و من در این کویر در حال جدال با مرگند شما کسانی را انسان میدانید که در برابرتان زانو بر زمین زند در غیر این صورت همه حشره ای بیش نیستند .شبی از شبهای ماه مبارک رمضان 1384 که خود و پدرم در سلولهای انفردای سربازان امام زمان در شیراز بودیم افطار فرارسید سلولی که پدر در آن اسیر بود چند سلول جلوتر بود نگهبان صدای پدر زد که لیوان (پلاستیکی ) را بده برای چای . وی گفت که لیوان خیلی کثیف که نگهبان با غرش به وی گفت خودت کثیفی ، وطن فروش ، کافر و ...بعد از آزادی روزی از پدرم سوال کردم که چرا کلمه کافر گفتند هر کس حضرت آقا را قبول نداشته باشد از دید این دوستان مسلمان نیست وی گفت بارها این بحث با آقایان که رسما خود را مالک اشتر و ما را یاران طلحه و زبیر می نامند در درون بازداشتگاه اطلاعات و سلولهای سپاه پاسداران و حتی بنوعی در دادگاه انقلاب مطرح و بحث شدهالبته تلاش دارم سری به دفترچه خاطرات پدرم بزنم با نام( آه و اشک ) و بخش هایی که از دوران اسارت و آوارگی مشترک بود به
رهروان جنبش سبز تقدیم کنم هر چند پدرم حاضر نیست از دایره آن تعهدات اخلاقی خود پا فرا نهد با همه ستم ها ، زندانها و حال در سن پنجاه سالگی شبی با رها نمودن خانه و کاشانه خود به غربت پناه برد و خانواده پنج سال است که او را یا پشت میله ها و یا تلفن ارتباط دارد .در بخشی نوشتآن سحرگاهی که یاران گذشته با بی پروایی به حریم خانه ای هجوم آوردند و دستبند مشترکی بر دستهای من و رضا زدند بلکه اسناد ، مدارک ، نوشتهای سه دهه بصورت روز مره که صد برگ می شد ، کامپیوتر، گذرنامه و ... را جمع کردند آن فردی که مسئول اکیپ بود نگاهی خشم آلود به تصویر آیت ا... منتظری که در دو دهه گذشته در منزلم آویزان بوده نمود .پس از انتقال از نورآباد ممسنی به بازداشتگاه اطلاعات در شیراز در سرازیری دشت ارژن ماشینی که رضا در آن غل و زنجیر بود از کنار ماشینی که خودم (تویوتای دو کابین )درآن دست و پاهایم هم در غل و زنجیر بود عبور و آهی کشیدم مسئولی که در صندلی جلوی ماشین نشسته بود سرش را برگرداند به سویم گفت مشایخی چرا ناراحتی گفتم نه. گفت می دانی امام زمان بدلیل خدمات گذشته ات به انقلاب و جبهه و جنگ دوستت دارد که بدست ما گیر آفتادید تا در خروج از کشور در دام اجانب .ادامه داد که کار، کار شیطان است گفتم کدام شیطان گفت همان شیطانی که رهبرتان (منظور آیت ا... منتظری و عکس در خانه ) را در سن هفتاد سالگی فریب داد تو و دوستانتان را هم فریب داده ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر